رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

عروسی عمو جون

گل پسرم دو روزه که میره عروسی اونم عروسی عمو جونش مرسی پسرم که خوب بودی و گذاشتی من و بابایی بفهمیم چی به چیه اخه تو عروسی دخترداییم اینقدر اذیتم کردی که اصلا  نفهمیدم کجا رفتهبودم از همون دقیقه اول که وارد شدیم تو جیغ و داد کردی تا اخرش ولی این دوشب با کمک خاله اکرم کلی بهمون خوش گذشت اخه ن بعد ناهار تو رو میخوابوندم و میرفتم ارایشگاه تو هم دو سه ساعت میخوابیدی و سیر خواب که میشدی بابایی میبردت خونه خاله اکرم اون بنده خدا هم میگفت لباساتم بدم که تو  رو حاضرم بکنه و خودش بیارتت  تو تالارم کلی مواظب بود که تو چشت خیلی به من نیوفته و نخوای پیشم بیای من و بابایی کلی خاله اکرم و دعا کردی که باعث شد بیشتر بهمون خوش بگذره اخه گ...
27 آبان 1392

غیبت کبری

سلام پسر مامان میدونم میدونم که خیلی و قته  که نیومدم  و ننوشتم ولی چه کنم اینقدر گرفتاری پیش اومد که وقت نشد الانم دارم با گوشیم اپ میکنم  ما برگشتیم ایران برای زندگی هرچند من خیلی ناراحتم اخه شهرمون دوست ندارم ولی دوباره مجبوریم که اینجا زندگی کنیم فعلا اومدیم طبقه بالای خونه اقاجون اینا و تو واحد کوچیکه نشستیم تا انشالا کارا روبرا بشه و عید بریم یه خونه بهتر  از تو بگم که مشالا حسابی داری اتیش میسوزونی چند وقتم هست که دور و بری ها ندیدنت و حسابی نازتو میکشن تو هم  حسابی جولون میدی متاسفانه با بچه های دیگه هم نمیسازی  نمیدونم از رو محبته یا حرص که لپشونو میکشی و گاهی هم هل میدی مهرداد که دیگه تو رو می...
27 آبان 1392

مسابقه ی نینی شکمو

نی نی وبلاگ  ماه پیش یه مسابقه گذاشته بود که موضوش نی نی شکمو بود منم از تو عکس گرفتم که تو مسابقه شرکت کنی ولی بعد پشیمون شدم اخه هدف من فقط ثبت این لحظه های قشنگ برای تو نه مسابقه و این حرفا نمیدونم شایدم کار اشتباهی کردم حالا این عکساش   اینو میخواستم بفرستم شرارت از اون چشم سیات میریزه ووووییییییی دست به پا و ........ ...
27 آبان 1392

عید غدیر 92

پسر خوشگل من ، سید کوچولو دیروز روز عید غدیر بود و طبق سالهای قبل میومدن خونمون برای تبریک و دیدن  ما سیدها البته ما خونه خودمون نبودیم چون هر سال میریم خونه اقاجون و من عصرها میرم خونه بابای خودم  تا از مهمونهای سمت خودم هم پذیرایی کنم و اونارم ببینم دیگه چیکار کنم میخواستن عروس سید نگیرن که قاطی پاتی نشه!!!! تو هم که دو ساله شدی سید کوچولوی خونه وقتی خونه اقاجونیم اگه همه جمع باشیم هفت سید همزمان اونجا هست اخه یه چیزی میگن که خوب عید غدیر هفتا سید و ببینی حالا  از چه نظر میگن نمیدونم ...
27 آبان 1392

لغات جدید رادین در 22 ماهگی

اینو بگم که این چیه این چیه گفتنهات هنوز ادامه داره!!!  ایجا   ←  اینجا بوگوم بوگوم ← اسمی که تو رو هر نوشیدنی گذاشتی دیز.← اتوبوس و مینی بوس حالا اینها رو چرا میگی دیز ما هم نمیدونیم!! با  ← اب بابا بوججی .← باب اسفنجی تا      تا    اباااااااا     ← تاب تاب  عباسی دیگه یادم نمیاد جملات پرسش و پاسخم داریم مثلا میگیم رادین کجا میخواد بره میگی ددر  میگم چی میخوای ببینی ؟؟ میگی دیز میگم چی میخوای بخری میگی  بوگوم بوگوم میگم چندتا؟ میگی دتا ( 10 تا) ...
27 آبان 1392

نامزدی دختر دایی

امشب میخوایم با قطار  بریم سفر اخه نامزدی دخترداییمه مامانی البته بابا جون نمیاد ما داریم زنونه میریم با خاله اکرم و فاطمه و عاطفه و مادرجون حالا شما دوتا وروجک میخواین با ما چها بکنین خدا میدونه بابایی چون اخر هفته عروس عمو جونه نمیاد که بمونه و کارها رو روبراه کنه یاد رفت برات بنویسم که زن عمو دار شدی  این دختر همون داییمه که  چند وقت پیش خانمش به رحمت خدا رفتتو جوونی!!! خدا کنه که از این به بعد رنگ شادی ببینن عکسمازت میگیرم و میزارم گلم   ...
27 آبان 1392

مهد کودک

سلام سلام به پسر خوشگلم رادین مامان از شنبه است که میره مهد کودک اخه من تصمیم داشتم برم سرکار و تو هم باید یه جا میموندیم چون دوست نداشتم کسی رو مجبور کنم تئ رو نگه داره تصمیم گرفتیم بفرستیمت مهد البته منم کارم و ادامه ندادم به دلایلی نشدولی حالا میخوام برم کلاس میخوام برم دوره ی فتوشاپ و عکاسی بگذرونم فک کنم دیگه نبرمت عکاسی و بشی سوژه ی خودم از مهدت بگم که....... هفته ی قبل رفتیم چندتا مهد رو حضوری دیدیم خدارو شکر زود قاطی بچه ها میشدی ولی من ازشون خیلی خوشم نیومد یه جا خیلی شلوغ بود یه جا با شهریه بالا امکاناتشون کم بود ولی اینجایی که داری میری به نظرم خوب اومد هم شهریه اش معقول بود هم کلاسهای اموزشی داشتن(اخه چی میخوان به تو...
27 آبان 1392

کلمات جدید در اغاز 23 ماهگی

انانا ---- انا جون (مامان بابایی) مان نا ----- مانا که به مادرجون میگی (مامان من) اما ------ عمه وای نمیدونم چرا الان که دارم مینویسم همه کلمه هات یادم رفته وای پسری از دست حرف زدن های تو ما اسایش نداریم یه بند حرف میزنی حتی وقتی بیرونم میریم و تو ماشین نشستی هم یه ریز حرف میزنی و سوال میکنی خدا نکنه کامیون و چرثقیل و این ماشین بزرگا رو ببینی دیگه بیچاره ایم مکالمه من و تو در مواقع دیدن این ماشینا........   رادین : این چیه؟ مامی : کامیون رادین : اگا (اقا) مامی: اره مال اقاست رادین : ددر مام: اره ددر میره رادین: دیززز(اتوبوس) مامی: اره دیز میبینه رادین:سیر(شیر) مامی :اره شیر میخره...
27 آبان 1392
1